ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

دختران حوا

بنویسم؟

دیر به دیر میام واسه نوشتن!فقط هم گزارشی از اوضاع رشد و پیشرفت ترنج می نویسم .شاید هم از اوضاع خونه یا تینا.هدفم از درست کردن این وبلاگ خیلی بیشتر از اینا بود.و همین داره از ادامه کار ناامیدم میکنه! مادر بودن (یا بهتر بگم مادر خوب بودن!)اصلا اسون نیست.مادر بودن مجبورت میکنه خیلی چیزها رو تجربه کنی!خیلی لحظه ها رو پشت سر بذاری : لحظه هایی سرشار از عشق...لذت... شادی...و همین طور لحظه هایی پرازخستگی...درد...درموندگی...غم ..و..و..و ... اونقدر زیادن این احساسات و عواطف که نمیشه اونها رو بیان کرد.فقط باید باهاشون زندگی کرد!ولی...اونجور که من میبینم (شاید اشتباه دیدم!)مادرها لحظه های شادی و لذتشون رو با بقیه شریک میشن!ولحظه های تنهای...
5 شهريور 1391

راه افتاد!

دیروز بعد از ظهر بالاخره ترنج خانم افتخار داد و به دنبال یک توپ کوچولو خودش رو کشید!! منتظرم خاله زهرا عکسهاش رو واسم بیاره تا بذارم اینجا!! تینا هم دیروز سومین دندونش رو انداخت..دندون بالاست و کلی قیافش عوض شده...الان هم که مشغول نوشتن هستم ترنج داره تلاش می کنه خودش رو به یه ساعت کوچولو برسونه...واقعا تماشاییه دیدن تقلاهاش واسه رسیدن به هدفش...کاش همیشه همین طور بمونه و واسه رسیدن به هدفهای زندگیش سخت تلاش کنه...هر روز نگرانی هام از اینده بچه ها و اینکه قراره چطور زندگی کنند و به کجا برسن بیشتر و بیشتر میشه...به امید اون بزرگ لایزال از لحظه های بزرگ شدنشون لذت میبرم... دیگه برم سراغ دختری ...
15 مرداد 1391

حرف زدن جیگری!!

اونقدر موقع سر زدن به اینجا و نوشتن کارم هول هولکی میشه که یادم میره چی باید بنویسم !! ترنج ازبعد برگشتن تینا از سفر شروع کرده به تکمیل کردن صداها ....حلا دیگه ماما ....بابا....دد...رو خیلی قشنگ و واضح میگه تازه داره سعی میکنه خودش از وسایل بگیره و به تنهایی بلند شه!!همینطوری که دستش رو بگیریم خیلی تند و راحت راه میره ..ولی تنها میترسه سرپا بمونه!!تو این زمینه خیلی شجاعت نداره!!در واقع خیلی هم میترسه وقتی احساس کنه داره می افته... تینا هم که کلاس اسکیت تموم شده و حسابی داره خوش میگذرونه و خودش رو با بازی و فیلم و کوچه رفتن با دختر همسایه مشغول کرده.چند روزه که مجبورش میکنم واسمون چیزهایی رو بخونه تا سوادی که یاد گرفته تو این تابستونی ...
11 مرداد 1391

استفاده از دارو در شیردهی!

بالاخره یه فرصت واسه نوشتن چند خط از ماجراهای این روزها دست داد...البته اگه وسط کار این فسقلی مجبورم نکنه کارم رو نیمه تمام رهاکنم! ترنج این روزها حال خوبی نداشت.کمی سرما خورده بود و دکتر واسش انتی بیوتیک تجویز کرده بود...به اضافه کتوتیفن و سالبوتامول!!گاهی وقتها داروهایی تجویز میشه که ادم واقعا نمیتونه تصمیم بگیره که ریسک عوارض احتمالی دارو رو به جون بخره یا عطای استفاده از اون رو به لقاش ببخشه؟...این مشکل رو امروز با دارویی که دکتر زنان واسه خودم تجویز کرده هم پیداکردم!!واسم تریپل سولفا تجویز کرده که تو برگه راهنمای مصرف دارو نوشته "در دوران شیردهی تجویز نمی گردد"؟؟؟ لطفا اگه کسی اطلاعات دارویی داره راهنماییم کنه...استفاده از این دارو...
11 مرداد 1391

بازگشت به خانه

اول از همه این که هنوز نتونستم عکسهای بچه ها رو روبراه کنم... و اما بعد: تینا برگشت. با یک لباس خوشگل واسه ابجی ترنج-یکسری عروسک پری کوچولو واسه خودش-کمی افتاب سوختگی-و با کلی دلتنگی(که البته همش در طول همون شب اول تموم شد!!!) مادر جون بچه ها و ایلیا که رفته بودند سفر حج برگشتند...دیشب مراسم شامشون بود.ایلیا با لباس سفید عربی و کلاه سفیدش حسابی تماشایی شده بود.حیف که موقع استقبال تینا نبود...اخر شب رسید و حسابی همه رو غافلگیر کرد! ترنج این روزها حسابی اذیت می کنه ! نمی دونم دندون در میاره یا مشکل دیگه ای داره؟مرتب در حال غر زدن ونق نق کردنه.با کوچکترین بهانه ای هم گریه می کنه...اونم چه گریه هایی! فعلا برم پرستاران ببینم!!!  ...
30 تير 1391

روزهای تک فرزندی

خیلی واسه سر زدن به اینجا ونوشتن تنبلی می کنم!خیلی وقتها واسه همین کار پشت کامپیوتر میام ولی توی دنیای مجازی سرگردون میشم و نیتم عملی نمیشه...بعضی وقتها هم خیلی بی موقع حرفهایی واسه نوشتن تو سرم میاد که زمان و مکان اجازه  نوشتنشون رو نمیده.تازه عکسهای جدید بچه ها رو هم روی سیستم ندارم که بذارم اینجا.سیستمم هم کلی مشکل داره این روزها و خیلی وقتم رو میگیره...خب دیگه برم سر وقت بچه ها.... تینا دیروز با مامانم اینا رفت شمال!بچه مستقل!!! ما هم فعلا تک فرزندی مجدد رو تجربه می کنیم! ما که بخاطر بنایی و کارهای بابای بچه ها نمیتونستیم بریم اما تینا خودش رو با خاله شیما و خاله زهرا راهی کرد...امیدوارم بهش خوش بگذره. ترنج هنوز عقب عقب میره و...
24 تير 1391

نداره!!

جیگری شده ترنج...خوردنی! داره تلاش میکنه که چهار دست و پا بره.ولی هنوز به عقب حرکت میکنه!بیشتر روز رو با هم هستیم و برعکس تینا که تو این سن راحت پیش مامان می موند این فسقلی پیش هیچ کس راحت و بی اذیت نمی مونه..مگه اینکه خودم هم دور و برش باشم!این روزها کمتر شیر می خوره..نمیدونم واسه گرمای هواست یا چون غذا بهش دادم ترجیح میده غذا بخوره؟ تینا هم که داره نهایت استفاده رو از تعطیلات واسه بازی و فیلم دیدن میکنه!بیشتر شبها رو هم خونه مامانی میمونه!احتمالا تا اخر تابستون پوستش حسابی داغون میشه..بس که میره بیرون واسه اسکیت و بازی توی باغ!حرف هم که گوش نمیده واسه کلاه گذاشتن یا ضد افتاب زدن....مدیر و معلمهای مدرسه شون هم عوض شدن و موندم واسه سال د...
11 تير 1391

خلاصه خبرها

پریروز ترنج شش ماهه شد!7 کیلو و300 گرم وزن و67 سانت قدش بود. میتونه بدون کمک واسه مدت طولانی بشینه.صداهایی که از خودش در میاره هم کم کم داره شکل اواز  به خودش میگیره! تینا کلاس اسکیتش شروع شده و هفته ای سه روز میره کلاس.هنوز واسش کلاس نقاشی پیدا نکردم. خودم کلاس شنا میرم و صبح ها ساعت 5 با خانم همسایه میریم پیاده روی.فکرم هم حسابی مشغول انتخاب کاشی و سرامیک و کابینت و بقیه دکور خونه متناسب با بودجه محدودمونه!
30 خرداد 1391

روزهایی که بر ترنج گذشته!

خب حالا یه کمی از روزهای قبلی ترنجمون بنویسم... تو 4 ماهگی 6 کیلو و600گرم وزنش بود و می تونست بچرخه رو شکم دوشنبه 18 اردیبهشت (4 ماه و22روزه بود) واسه اولین بار بهش غذا دادم... سه شنبه 26 اردیبهشت(5 ماهه بود)که کوروش پسر دایی ترنج به دنیا اومد..همون روز واسه اولین بار تو روروک گذاشتیمش و خیلی هم خوشش اومد یکشنبه 31 اردیبهشت (5 ماه و 3روزه)گوشهاشو سوراخ کردیم...بچم طفلی کلی هم گریه کرد... یکشنبه 7 خرداد هم این وبلاگ رو واسش راه انداختم... سه شنبه 9 خرداد با ترنج رفتیم جشن الفبای ابجی تینا...دخترم حالا دیگه باسواد شده! خب فعلا همین..امیدوارم بتونم از این به بعد اتفاقات رو به موقع اینجا بنویسم. ...
22 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختران حوا می باشد